روزها می آن ومیرن و من هنوز احساس میکنم که کسی در باد منو صدا نمی زنه !هنوز نمی تونم بگم چه کسی بود صدا زد ...؟
به خیلی چیزها و خیلی آدمها فکر میکنم .دلتنگی ها دوباره هجوم آوردن.دلم برای دریا تنگ شده .برای راه رفتن تو ساحلش . برای اینکه هی رو ماسه ها شعر بنویسم و موجها هی پاکش کنند . دلم لک زده واسه اینکه کنار دریا باشم و بارون بباره واگه بعضی ها!! نخند ن موهام خیس خیس بشه. "دوباره در سرم فکر سفر دارم ،هوای رفتن و رفتن به سر دارم"دل رفتن دارم ولی پای رفتن؟ دلم برای شیراز هم تنگ شده ،برای شیراز خوشگل،برای حافظیه، برای حسام هم دلم تنگ شده . یادش بخیر!عصا خریده بود ملت مونده بودن سر کار!!!جریان اون فیلهای سیاه و قرمز و زرد و نمی دونم چی رو یادم نیست این دفعه ازش می پرسم براتون مینویسم .
آه!حیف که از بعضی دلخوشی ها خیلی دورم. به خیلی کارها فکر میکنم .مثلا فکر میکنم برم خیابون شریعتی رو از ولیعصر به طرف تجریش پیاده برم یا برم گل یخ بستنی بخورم یا برم مترو سوار شم زل بزنم به آدمها !!!! ( دلم میخواد مگه چیه!!!)
روزها خیلی تکراری شدن ،تکراری وبلند ... بلند و تکراری ...تکراری و بلند ...بلندو...درست مثل تنهایی های بلند و تکراری من!از دلتنگی های خودم غصم میگیره از این دل واپسی های بی پایان و از تنهایی های طولانی حرصم در میاد. میخوام بزنم دهنشونو.....